آزادی: تمایل انسان به آزادی
تمایل انسان به آزادی
میدانیم که آدمیان همواره گرایش به آزادی از رنج دارند1 و از این رو هنگامی که آنچه دوست دارند یا به آن تعلق دارند تهدید شود، یا ناچار از آن دل برکنند، به دفاع از آن برمیخیزند. میگویند که در شهرهای طاعونزده، اخلاق و خلقیات آدمیان ناگهان رو به فساد و تباهی میرود و انسان حتی در حال مرگ مال همدیگر را میربایند2. از دید ما خودکامگی با اخلاق همان میکند که طاعون با جسم آدمی (بنژامن کنستان، شور آزادی، ص ۴۲)3.
🪴
انسان همیشه خواسته است که از سختی و رنج فرار کند. هر وقت چیزی که دوست دارد یا به آن وابسته است تهدید شود، طبیعتاً واکنش نشان میدهد و برای حفظ آن میجنگد. تصور کنید فردی در خانهای که سالها در آن زندگی کرده، ناگهان با خطر تخریب آن مواجه شود. آیا بیتفاوت خواهد ماند؟ قطعاً نه! او تلاش خواهد کرد که خانهاش را حفظ کند.
در طول تاریخ، هرگاه مردم در شرایط بحرانی قرار گرفتهاند، رفتارهایشان تغییر کرده است. مثلاً، در شهرهایی که گرفتار طاعون شده بودند، مردم از ترس مرگ، ارزشهای اخلاقی خود را کنار میگذاشتند و حتی اموال یکدیگر را میدزدیدند. این نشان میدهد که فشار و بحران، رفتار آدمی را تغییر میدهد. بنژامن کنستان، یکی از اندیشمندان برجسته لیبرالیسم، میگوید که خودکامگی (حکومتهای استبدادی) نیز همین تأثیر را بر جامعه دارد؛ همانطور که طاعون جسم انسان را نابود میکند، استبداد اخلاق را از بین میبرد.
تجربههای آزادی در جهان مدرن
آزادیهایی که انقلابهای مدرن به ارمغان آوردند بجز تجربه حکومت برای اولین بار رخ میداد. در دوران باستان هیچ تجربهای از حکومت آزاد در دست نبود. پس از روم و آتن باستان دیگر نه نمونهای از جمهوری دموکراتیک به وجود آمده بود نه دموکراسی پارلمانی در کشورهای پادشاهی4. پیش از انقلاب فرانسه و آمریکا، انگلستان به دلیل اینکه دارای پارلمان و تفکیک قوا5 بود، جمهوری نامیده شد و بعد نویسندگان مقالات فدرالیست6 به خاطر بقایای اشرافیت و سلطنت موروثی آن کشور را واجد این عنوان ندانستند. کسی که در آن دوره زندگی میکرد با جهان دموکراتیک مدرن آشنایی نداشت و نام جمهوری و دموکراسی همچنان او را به یاد روم و یونان میانداخت و عمده بحث اندیشمندان (روشنفکران) و قانونگذاران و سیاستمداران پس از انقلابهای نوین درباره چگونگی ایجاد نوعی از جمهوریت دموکراتیک بود که با آزادی همخوانی داشته باشد. در روم و آتن باستان حقوق فردی و آزادیهای فردی گستردگی امروزین را نداشتند و مبنای حقوق شهروندی، حقوق انسانی نبود. دموکراسی نمایندگی وجود نداشت و فقط وقتی شکلی از دموکراسی مستقیم اجرا میشد که روم، حقوق شهروندی را به تمام سرزمینهایش تعمیم داد، شرکت کردن تمام شهروندان در تصمیمگیریها امر محالی بود. انقلابهای مدرن سر رسیده بودند و تنها شکل حکومت دموکراتیک و موفق فقط دموکراسی پارلمانی انگلستان بود و تنها الگوی موجود محسوب میشد. در چنین شرایطی انقلابیون کار بسیار دشواری پیش رو داشتند.
🪴
در دنیای باستان، مردم هرگز حکومتی آزاد را تجربه نکرده بودند. اگرچه در روم و آتن باستان نوعی جمهوری یا دموکراسی وجود داشت، اما آنها هیچ شباهتی به دموکراسی مدرن نداشتند. برای مثال، حقوق فردی در آن جوامع به اندازه امروز مهم نبود و تنها برخی از شهروندان حق شرکت در تصمیمگیریها را داشتند (مردان غیر برده و بالاتر از ۱۸ سال).
با گذشت قرنها، کشورها همچنان درگیر حکومتهای پادشاهی بودند تا اینکه انقلابهای مدرن مانند انقلاب فرانسه و آمریکا رخ دادند. پیش از این انقلابها، انگلستان یک مورد خاص بود؛ این کشور دارای پارلمان و تفکیک قوا بود، به همین دلیل برخی آن را یک جمهوری مینامیدند. اما با وجود اینکه در انگلستان آزادیهایی وجود داشت، هنوز هم بقایای اشرافیت و سلطنت موروثی در آن باقی مانده بود.
وقتی انقلابهای مدرن رخ دادند، مردم برای اولین بار باید تصمیم میگرفتند که چگونه حکومتی آزاد و دموکراتیک را شکل دهند. اما این کار آسانی نبود؛ آنها مجبور بودند از صفر شروع کنند، زیرا تا آن زمان هیچ مدل موفقی از جمهوری دموکراتیک مدرن وجود نداشت، به جز انگلستان که فقط تا حدی این ویژگیها را داشت.
چالشهای پیش روی انقلابیون
انگلستان با سایر کشورها چندان قابل مقایسه نبود و از طرفی اشرافیت7 فاسد فرانسه و از طرفی برابریخواهانة آمریکایی باعث میشد الگو گرفتن از انگلستان به بیراهه برود. بنابراین انقلابیون این دو کشور باید تا حد زیادی بر اندیشه و ابتکار خود تکیه میکردند و شکل نوینی از جمهوریت را ابداع میکردند که به دموکراسی مدرن ختم شود. فرانسه در این کار شکست خورد. الگو گرفتن آن از جمهوری روم باعث شده بود مقام کنسولی را احیا کنند و تفسیر خطایشان از «اراده عمومی»8 به ظهور روبسپیر انجامیده بود و سردرگمی فکری اندیشمندان و حقوقدانان و سیاستمداران را فرا گرفته بود. اما در آمریکا سرنوشت تاریخ بشر به موهبت شیرین و ماندگاری انجامیده بود که از آن پس سرمشق ملتها قرار گرفت.
🪴
وضعیت انگلستان با سایر کشورها تفاوت داشت. در فرانسه، اشرافیت فاسد، زندگی مردم را سخت کرده بود، و در آمریکا، مردم میخواستند از سلطه بریتانیا رهایی یابند و جامعهای برابرتر بسازند. به همین دلیل، تقلید از انگلستان نمیتوانست راهحل کاملی باشد.
فرانسه تصمیم گرفت از جمهوری روم الگوبرداری کند، اما این کار نتیجه بدی داشت. آنها مقام کنسولی را بازگرداندند و مفهومی به نام “اراده عمومی” را بهگونهای تفسیر کردند که باعث ظهور حکومت خشن روبسپیر شد. روبسپیر، به نام انقلاب، مخالفان خود را با گیوتین اعدام میکرد. این نشان میدهد که بدون درک صحیح از آزادی، حتی یک انقلاب میتواند به استبداد جدیدی تبدیل شود.
در مقابل، آمریکا موفق شد مدل جدیدی از جمهوری دموکراتیک را ایجاد کند. این کشور به الگویی برای سایر ملتها تبدیل شد و نشان داد که چگونه میتوان حکومتی را بنا کرد که هم دموکراتیک باشد و هم آزادیهای فردی را حفظ کند.
تأثیر روشنگری اسکاتلندی بر انقلاب آمریکا
انقلاب آمریکایی تا حد زیادی تحت تأثیر روشنگری اسکاتلندی9 (و نه روشنگری فرانسوی) و تا حد زیادی تحت تأثیر خلق و خوی خودگردانی انگلیسی10 و نیز بینش موفق در اثر قدرت ابتکار و همفکری و باریکبینی موفق شدند اولین جمهوری دموکراتیک و آزاد مدرن را خلق کنند و در طول زمان به قدرتی بزرگ در تمام جهان بدل شوند. این اولین ترکیب موفقیتآمیز شکل جمهوری با آزادیهای دموکراتیک و به قول جفرسون بر اساس «آزادی، برابری و حق جستجوی خوشبختی» بود. اما اندیشمندان فرانسوی همچنان در تقلا و کوشش برای رفع خطاهای خود و رسیدن به آزادیهای مدرن بودند. یکی از این اندیشمندان که پدر لیبرالیسم فرانسوی دانسته میشود بنژامن کنستان بود. او در طی آثار تأثیرگذاری تفاوت آزادیهای دموکراتیک باستان و حکومتهای باستان را با حکومتهای دموکراتیک مدرن نشان داد و الزامات حکومتهای دموکراتیک جدید را برشمرد.
🪴
یکی از دلایلی که آمریکا در ایجاد یک جمهوری موفق شد، تأثیر روشنگری اسکاتلندی بود. برخلاف روشنگری فرانسوی که بر انقلابهای سریع و تغییرات ناگهانی تمرکز داشت، روشنگری اسکاتلندی بر اصلاحات تدریجی، گفتگو و تعامل اجتماعی تأکید میکرد.
به همین دلیل، بنیانگذاران آمریکا مانند توماس جفرسون توانستند بدون ایجاد آشوب و خشونت گسترده، یک نظام حکومتی آزاد و پایدار بنا کنند. شعار آنها این بود: “آزادی، برابری و حق جستجوی خوشبختی.” در حالی که فرانسه همچنان درگیر کشمکشهای سیاسی و تلاش برای رفع اشتباهات خود بود، آمریکا به سرعت به یک قدرت بزرگ تبدیل شد.
حقوق فردی و آزادی در اندیشه کنستان
آزادی فردی و حقوق فردی از آن جمله بود که مغفول مانده بود و یکی از مهمترین سپرها در برابر قربانی شدن فرد در مقابل «اراده عمومی» بود. از اینجا بود که «حقوق اقلیتها»11 نتیجه گرفته شد چرا که در حکومتهای باستان حقوق فردی وجود نداشت، طبیعی بود که استبداد اکثریت، حقوق اقلیت را پایمال کند و روبسپیر12 آن را با گیوتین به همه ثابت کرده بود. همچنین آزادی اندیشه و عقیده، آزادی بیان، آزادی از بازداشت خودسرانه توسط حکومت و بسیاری حقوق دیگر از این آزادی بنیادین نتیجه گرفته میشد. و به راستی که آزادی فردی از لیبرالیسم جداشدنی نیست و اگر دموکراسی حذف شود دیگر این بنیاد از لیبرال ضمانتی برای جلوگیری از خودکامگی وجود ندارد. جمهوری مدرن به این ترتیب از دل اصول لیبرالیسم کلاسیک سر برآورد و در جوامع کشاورزی آن زمان به آزادیهای مدنی و سیاسی منجر شد و برانداختن اشرافیت و سلطنت، جمهوری کلاسیک با ظهور لیبرالیسم صنعتی13، لیبرالیسم مدرن را خلق کرد و با ظهور جامعه مدرن جایگزین لیبرالیسم کلاسیک برای بقا شد.
🪴
بنژامن کنستان یکی از نخستین فیلسوفانی بود که تفاوت بین آزادیهای باستانی و آزادیهای مدرن را توضیح داد. در جوامع باستانی، آزادی به این معنی بود که مردم بتوانند در تصمیمات عمومی شرکت کنند، اما حقوق فردی چندان مورد توجه نبود. در نتیجه، اکثریت میتوانستند حقوق اقلیت را زیر پا بگذارند.
کنستان هشدار داد که اگر در دموکراسیهای مدرن هم فقط به رأی اکثریت تکیه کنیم، ممکن است به همان سرنوشت جوامع باستانی دچار شویم. به همین دلیل، مفهوم “حقوق اقلیتها” مطرح شد؛ یعنی اقلیتها هم باید از حقوقی برخوردار باشند که حتی اکثریت نتواند آنها را از بین ببرد. روبسپیر دقیقاً این خطا را مرتکب شد؛ او به نام اراده عمومی، هزاران نفر را به قتل رساند. این نشان میدهد که لیبرالیسم و حقوق فردی، ستونهای اساسی یک دموکراسی پایدار هستند.
خودکامگی، آفت دموکراسی و جمهوریت
خودکامگی آفت بزرگی است که تقریبا تمام اندیشه لیبرالیسم را به خود مشغول کرده است چه این خودکامگی از جانب قدرت سیاسی اعمال شود چه از جانب گروه بزرگی از مردم یا یک بنگاه اقتصادی قدرتمند. خودکامگی و خودسری زمانی پدیدار میشود که هیچ ساز و کاری برای مهار قدرت (در هر شکل آن) وجود نداشته باشد. فساد خودکامگی صرفا به فساد سیاست محدود نمیشود بلکه اخلاق و روح جمعی و اقتصاد یک جامعه را به تباهی میکشاند (و کنستان و دوتوکویل با چه فصاحتی از این تباهیها پرده برداشتهاند)14. کنستان میگوید خودکامگی حتی پیوندهای خانوادگی را از میان برمیدارد 15چرا که «پیوندهای خانوادگی همانا تایید امید به همزیستی آزادزیستی در پناهگاهی است که نظام قضایی و … برای شهروندان تضمین میکند. اما خودکامگی پسر را مجبور میکند که شاهد ستم بر پدر باشد بیآنکه بتواند به دفاع از او برخیزد، زن را وادار میکند که در سکوت، بازداشت و زندانی شدن شوهر خود را تاب بیاورد و سرانجام نزدیکان را وا میدارد که مقدسترین احساسات مهرآمیز را تکذیب کنند» (شور آزادی، ص ۴۲). و به این ترتیب، خودکامگی به چیزی دامن میزند که مثل موریانه جامعه بشری را از درون میپوساند و جود و کرم و عواطف بشری را از دورن میکاهد و آن ها را با همدیگر غریبه و بیگانه میکند. انسان چیزی نیست جز «بیتفاوتی»! خودکامگان با بیتفاوتی، انسان میپرورند و انسانها را از هم دور میکنند و به سرکوب و ظلم و غارت ادامه میدهند و در سکوت اکثریت مثل طاعون به جان جامعه و سیاست و اخلاق و اقتصاد و… میافتند. پس بر ما باد «شور آزادی»!
🪴
بزرگترین تهدید برای آزادی، خودکامگی است؛ این خودکامگی میتواند از طرف دولت، گروههای سیاسی بزرگ یا حتی شرکتهای قدرتمند اقتصادی باشد. اگر هیچ سیستمی برای کنترل قدرت وجود نداشته باشد، فساد و استبداد اجتنابناپذیر خواهد شد.
کنستان میگوید که خودکامگی فقط سیاست را فاسد نمیکند، بلکه بر روابط اجتماعی و خانوادگی هم اثر میگذارد. تصور کنید در جامعهای زندگی کنید که مردم از ترس حکومت، حتی نمیتوانند از عزیزان خود دفاع کنند. در چنین جامعهای، پدران و مادران از فرزندانشان، و دوستان از یکدیگر دور میشوند. مردم یاد میگیرند که برای زنده ماندن باید بیتفاوت باشند.
اما بیتفاوتی، دقیقاً همان چیزی است که خودکامگان میخواهند. آنها میخواهند مردم از هم دور شوند، سکوت کنند و اجازه دهند ظلم ادامه پیدا کند. به همین دلیل است که ما باید همیشه “شور آزادی” را در خود زنده نگه داریم و در برابر هرگونه استبداد ایستادگی کنیم.
- آزادی از رنج در اینجا به معنی تمایل انسان به رهایی از محدودیتها، ظلم و ستم است که در طول تاریخ همیشه مورد توجه بوده است. ↩︎
- این نظریه اشاره به تأثیر شرایط بحرانی بر رفتارهای اجتماعی دارد؛ نمونههای تاریخی مانند قحطیها، جنگها و بحرانهای اقتصادی نیز چنین تغییراتی را نشان دادهاند. ↩︎
- بنژامن کنستان (1767-1830) از مهمترین فیلسوفان لیبرالیسم فرانسوی بود که تفاوت میان آزادیهای دموکراتیک مدرن و آزادیهای جوامع باستانی را بررسی کرده است. ↩︎
- پس از سقوط جمهوری روم در 27 ق.م. و تبدیل آن به امپراتوری، حکومتهای سلطنتی مطلقه بر اروپا و بیشتر جهان مسلط شدند ↩︎
- نظریهای که توسط مونتسکیو مطرح شد و تأکید میکند که قوه مقننه، قضائیه و مجریه باید از یکدیگر مستقل باشند تا از تمرکز قدرت جلوگیری شود. ↩︎
- مجموعه مقالاتی که در دفاع از قانون اساسی آمریکا توسط الکساندر همیلتون، جیمز مدیسون و جان جی نوشته شد. این مقالات تلاش میکردند ضرورت حکومت فدرالی را توضیح دهند. ↩︎
- اشاره به نظامی که در آن قدرت و امتیازات سیاسی و اقتصادی به صورت ارثی انتقال مییابد و اکثریت مردم از این امتیازات محروم هستند. ↩︎
- مفهومی که ژان-ژاک روسو در کتاب قرارداد اجتماعی مطرح کرد، به این معنا که حاکمیت باید بر اساس خواست مشترک مردم اعمال شود، نه بر اساس منافع فردی. ↩︎
- جنبشی فکری در قرن 18 که تأکید بر تجربهگرایی، عقلانیت و اصلاحات سیاسی داشت. اندیشمندانی مانند دیوید هیوم و آدام اسمیت از چهرههای برجسته این جریان بودند. ↩︎
- اشاره به فرهنگ سیاسی انگلستان که بر عدم تمرکز قدرت، نظام پارلمانی و آزادیهای فردی تأکید دارد. ↩︎
- در حکومتهای مدرن دموکراتیک، به تضمین آزادیهای اقلیتهای مذهبی، قومی و فکری اشاره دارد تا از دیکتاتوری اکثریت جلوگیری شود. ↩︎
- ماکسیمیلیان روبسپیر رهبر دوره ترور در انقلاب فرانسه بود که با استفاده از گیوتین بسیاری از مخالفان خود را اعدام کرد. ↩︎
- مرحلهای از لیبرالیسم که در دوران انقلاب صنعتی شکل گرفت و به نقش دولت در حمایت از آزادیهای اقتصادی و تنظیم بازار تأکید داشت. ↩︎
- کنستان و الکسی دو توکویل هر دو معتقد بودند که استبداد نهتنها سیاست بلکه اخلاق و وجدان جامعه را نیز نابود میکند. ↩︎
- در رژیمهای استبدادی، مردم اغلب مجبور میشوند برای بقا علیه خانواده و نزدیکان خود هادت دهند یا سکوت کنند. نمونههایی از این پدیده در حکومتهای توتالیتر قرن بیستم مشاهده شده است. ↩︎
Responses